همه انسان ها، نوعی عدالت دوستی را یدک می کشند. همه آن ها سعی دارند آنچه را عدالت می دانند محقق سازند. انقلاب اسلامی نیز به جهت ماهیت اسلامی خود، شعار عدالت اجتماعی را سرلوحه خود ساخته و اهتمام به تحقق آن داشته است. اما پیش از آن باید پرسید عدالت چیست؟ عدالت اجتماعی به چه معناست؟ معیارهای آن کدام است؟ با چه شاخص هایی می توان آن را سنجید؟ چگونه می توان آن را محقق کرد؟ چگونه می توان به این سوالات پاسخ داد؟ چگونه می توان دستگاه معرفتی خود را برای یافتن این سوالات، طراحی و تنظیم کرد؟ این ها، بخشی از مهمترین سوالات ما در حوزه عدالت اجتماعی هستند که در طول تاریخ از سوی متفکران مختلف، پاسخ های گوناگونی دریافت کرده اند.
مسئله اولی؛ بازاندیشی در سبک نظریه پردازی عدالت
سوال پیشینی آن است که سنگ بنای همه این سوالات چیست؟ هر نوع بحث پیرامون عدالت اجتماعی و به تعبیر اخص، هر نوع نظریه در باب عدالت تابع عوامل مختلفی از جمله سبک و دستگاه نظریه پردازی آن است. آن چه که معمولا در عدالت پژوهی مورد غفلت بیشتری واقع شده است، طرح داخلی و تنظیمات دستگاه نظریه پردازی عدالت است. دستگاه نظریه پردازی، مبادی حرکت و شیوه حرکت اندیشه ورزانه را متاثر از خود می سازد؛ به عبارت ساده تر، سوالاتی که قرار است به آن ها پاسخ دهیم و شیوه پاسخ به سوال را مشخص می سازد. اگر نتوان این مسئله را به خوبی پاسخ داد، امکان دارد که در اندیشه ورزی اسلامی نیز به دنبال پاسخ هایی برای عدالت اجتماعی باشیم که سوالشان از اساس غلط است و در اندیشه اسلامی، ناموجه هستند. علت اصلی آن است که عدالت در اندیشه اسلامی، تابع حق تعریف می شود و انحراف از آن، هر چه که باشد قطعا باطل است. از این رو، به شدت از التقاط باید پرهیز کرد.
نظریه پردازی عدالت در اندیشه غرب عموما دچار یک چالش اساسی است: ایزوله شدن. اندیشه عدالت، غالبا فارغ از عقبه نظری خود در باب عالم و آدم (هستی و انسان) مورد بحث قرار گرفته است. اساسا چه شد که به سوال از عدالت رسیدیم؟ چگونه به عالم و آدم می نگریم که برای ما سوال از عدالت مطرح می شود؟ بسیاری اوقات، فارغ از پاسخ به این سوالات، به دنبال معیارها و شاخص های عدالت اجتماعی خصوصا در حوزه توزیع مواهب و بهره مندی های اجتماعی هستیم. این اشتباه، در اندیشه ورزی های اسلامی ما نیز رسوخ یافته است. غالبا بدون آن که بخواهیم بدانیم پیرامون چه چیزی بحث می کنیم، اطراف آن را مورد واکاوی قرار می دهیم.
عدالت اجتماعی در اندیشه اسلامی؛ عقبه نظری
ابتدا و گذرا، به کلیات عدالت اجتماعی در اندیشه اسلامی می پردازیم. از منظر اندیشه اسلامی، عدالت اجتماعی چیزی جز تشکیل محیط مناسب، سالم و مساعد برای حیات انسانی نیست. در حقیقت موضوع عدالت اجتماعی، تحقق نوعی نظم و نظام اجتماعی است که در پرتوی آن امکان سیر استکمالی انسان و عبودیت او به بهترین نحو فراهم می شود. بدون این محیط سالم، امکان تکامل فرد به صورت همه جانبه و تام وجود ندارد. سلامت محیط انسانی، قطعا در هماهنگی با نظام فطری و تکوین است و هر نوع انحراف از این مطابقت، مهر بطلان و برچسب «باطل» را بر خود پذیرا خواهد بود. انبیاء نیامدند که افرادی را دانه دانه تربیت کنند بلکه به دنبال پایه گذاری محیط سالم تربیت بودند تا همه امکان حرکت بیابند. دین خاتم از این جهت، وحی خود را برای همه افراد بشر در همه زمان ها و در همه مراتب سلوکی، خاتمیت بخشید.
باید توجه داشت که انسان ها در دل اجتماع هستند. نوع انسان و حیات اجتماعی او دارای نیازهای ثابت و از نوع حیوانی است که امکان شدت و توسعه دارد. این حرکت در جهت ارضای نیازهای حیوانی گرچه فطری و متناسب با خلقت است اما غلبه آن بر حیات اجتماعی انسان، انحراف از صراط مستقیم و مسیر رشد و تکامل وی است. این انحراف، پایه گذار توسعه ای است که در اندیشه انسان گرای مادی و غرب اندیشه ای پایه گذاری شده و با شدت بیشتر در غرب جغرافیایی ظهور یافته است. حتی حرکت در جهت اکتساب خیرها و خوبی ها نیز چون در ظرف محدود زمانی و مکانی عالم دنیا، به تزاحم و تعارض بین انسانی یا درون انسانی منجر می شود، تعادل را دچار لغزش می کند.
از آن جا که فطرت نمی تواند این تعارض ذاتی خود را هدایت کند، نیاز به عنصر هدایت بیرونی از مسیر وحی و بعثت انبیاء است. در حقیقت، قدرت فائقه ای که علم بر سعادت و صلاح انسان دارد، از جهت لطف و سنت هدایت و از مسیر تشریع به امداد انسان می آید. بعثت انبیاء در دو مرحله سعی دارد تا حیات اجتماعی را منطبق بر صراط مستقیم کرده و انسان ها را از صورت ظاهر به حقیقت باطن ارشاد کند. گام اول، بعثت در درون نبی است. اقامه عدالت جز توسط انسان های مهذب و راه یافته بر صراط مستقیم میسر نیست. علم و اراده منطبق بر حقیقت، شرط لازم برای حرکت فرد و ارشاد دیگران است. گام دوم، رستاخیز اجتماعی انسان هاست. ابتدا نبی باید به تحول برسد و دوم بر اساس این تحول، جهاد در راه اقامه عدالت آغاز می شود. رستاخیر برآمده از نبی، در متن اجتماع جریان می یابد و با وحدت جمعی، نظام معاش و معیشت اصلاح می شود تا قوام یافتگی جامعه انسانی مقدمه قیامت گردد. از این روست که قیامت رخ نخواهد داد تا زمانی که ظهور رخ دهد و «یملا الارض قسطا و عدلا« محقق شود.
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط...». مسلما تحمل بار این امر، بر دوش مردم و برای خود مردم است اما در ذیل هدایت وحی. این وحی در قالب کتاب و میزان در معیت رسول برای جامعه ارسال شده است. کتابی که شامل معارف حیات و تکامل است و میزان، ابزار تعادل بخشی به این حیات اجتماعی است که در لسان روایت از میزان به امام تعبیر شده است. رسالتی که قرار است قوام یافتگی جامعه انسانی را رقم بزند نیازمند پذیرش ولایت از سوی مردم است؛ چه در عرصه تبعیت سیاسی و فقهی و چه در اتصال قلبی با ریسمان ولایت. اگر قرار باشد برای رسیدن به فلاح، «اصبروا و صابروا و رابطوا» تحقق تام بیابد، لازم است وحدت جمعی در تمسک به ریسمان الهی شکل بگیرد.
عدالت اجتماعی در اندیشه اسلامی؛ چارچوب
از آنجا که هدف از اقامه عدالت اجتماعی، ساخت نظام اجتماعی سالم است باید دانست که در اندیشه اسلامی، چه عناصری، ارکان این سلامت را تضمین می کنند. جامعه ابعادی دارد: 1. روابط اجتماعی. 2. روابط مالی و اقتصادی. 3. روابط سیاسی. ارکان سلامت اجتماع، وظیفه قوام بخشی این ابعاد را به عهده دارند.
تعادل و توازن مالی در کنار شیوه های صحیح مبادلات اقتصادی، سلامت روابط مالی و اقتصادی را تضمین می کنند. اخوت ایمانی و مسئولیت پذیری اجتماعی (تکافل) با اولویت خانواده، اقرباء و .... نیز سلامت روابط اجتماعی را حفاظت می کنند؛ به نحوی که احکام اسلام که در نهایت حد اجتماعی خود هستند، ناظر به تامین این اغراض وضع شده اند. از جمله احکام حجاب، نکاح، یتیم و ارث را می توان در پرتو حفظ روابط اجتماعی سالم در یک مقطع زمانی و نیز انتقال آن به صورت بین نسلی تحلیل کرد. روابط سیاسی نیز تابع حاکمیت ولایت الهی هستند که البته در این مسیر نقش مردم در پذیرش ولایت، تبعیت و پشتیبانی از نظام ولایی بسیار پررنگ است.
آنچه که جامعه را قوام می بخشد روابط بین افراد جامعه در بعد اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است. وحی نیز محتوا و ارکان این ابعاد را مشخص می کند. روابط بین افراد جامعه در این حالت کاملا مبتنی بر یک روح ایمانی و مطابق با فطرت انسانی است: در این جامعه افراد یا بر اساس روابط خانوادگی و خویشاوندی (سببی و نسبی) که احکام اسلام بر آن حکومت دارد تعامل می کنند (که دارای سه بعد اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است) یا بر اساس اخوت دینی (انما المومنون اخوه). چه فرد در درون قلمرو خویشاوندی یا خانوادگی تعریف شود و چه در قلمرو برادری دینی، همگی روابط کاملا در جهت راس هرم و هماهنگ با او اقدام می کنند (النبی اولی بالمومنین من انفسهم).
بیرون از این نظام اجتماعی اما، کسانی هستند که یا داخل در نظام نمی شوند، یا اجازه نمی دهند دیگران وارد شوند، یا تلاش دارند که نظام اجتماعی سالم را بر هم زنند. این جریان نفاق و کفر که سر بر عناد و استکبار گذارده اند با قدرت جهاد به انقیاد در خواهند آمد. در این بین طائفه مستضعف فکری نیز ذیل جلوه رحمانی نظام اسلامی، ادامه حیات داده و البته هرگز «قاعده نفی سبیل» به بهانه «تالیف قلوب»، نفی نخواهد شد.
بسط این چارچوب که مجال طرح بیشتر در این مقال ندارد، قطعا دستگاه نظریه پردازی عدالت را متحول کرده و حتی این امکان را فراهم می سازد تا نظریه های عدالت در قالب مواردی چون قاعده اصطیادی در فقه به استعمال درآیند.