صدای پای عدالت

صدای پای عدالت
در این وبلاگ تلاش دارم در سه حوزه مطالبی را در دسترس مخاطبان محترم قرار دهم:
1. عدالت اجتماعی
2. خط مشی
3. آموزش و پرورش
این سه، محور فعالیت های بنده در مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیه السلام است.

در ماجرای قبل دیدید که فغان کهتران، از این برخاست که خوشی بسیار نقض غرض بوده و شرط خلاف متقضی عقد شده است. اما گفته شد که این مساله قابل حمل بر گرده آنان بود تا اینکه......

وارد داستان دوم می شویم:

سوباسا وارد تیم امید شد و روحیه جدیدی در آن دمید. آنها وارد مسابقات شدند و با هنرنمایی کاپیتان سوبا، تیم امید به قهرمانی نزدیک شد. ناگهان در مسابقات حذفی، سوبا به علت فشار زیادی بازی که تنها بر گرده این نجیب بود، دچار آسیب فنی شد و چون خدمات پس از فروش وی را در نیافت، کاپیتان از زمین بازی خارج شد.

با خروج کاپیتان از زمین، بازیکنان که هیچ، حتی تماشاچیان هم حاضر به ماندن در ورزشگاه نشدند و انگار تیم امیدی از مادر متولد نشده بود.

وارد داستان خودمان شویم:

تنها دلخوشی این مهتر گرانسنگ از آن بود که بچگکان از اویند و قرار است آتیه ای بس خرسند دنبال نمایند. پس از چندی مهتر دید که حتی بچه ها هم او را نمی خواهند. حال چه امیدی مهتر را در برابر گرگان روزگار بر انگیزاند تا در سلسله مراتب نیازهای مزلو بالا رود و کوس حمایت از بچگکان را سر دهد. کودکان نوپا نیز که از فهم مساله حمایت از متولی خویش غافل و جاهل بودند، ناخواسته رشته های اتصال به مادر را بریدند و مادر که همان مهتر بود، بی انگیزه شد و دیگر مادر نبود که هیچ بود.

وارد داستان خود شویم اما از منظری دیگر:

تنها دلخوشی این مهتر گرانسنگ از آن بود که بچگکان از اویند و قرار است آتیه ای بس خرسند دنبال نمایند. پس از چندی مهتر دید که حتی بچه ها هم او را نمی خواهند. قبلا خوشی های فراوان را تحمل می کرد چون امید به رشد کودک داشت اما اکنون که کودک سر بر ناسازگاری گذاشته است، مهتر رمقی در تحمل خوشی ها ندارد و می خواهد سر بر آستان جانان سرود رهایی سر دهد.

پیام داستان: به نظر شما اگر شنگول، منگول و حبه انگور نمی خواستند به خانه بازگردند، مادر می توانست به تنهایی به سراغ دریدن گرگ رود؟

نکته داستان: فهمیدید کجای داستان بودیم؟ غلط یا درست، ما همان کودکان داستانیم که در بازی مرکز رشد جای گرفته ایم و هر روز از خانه دورتر می شویم.

آیا می خواهیم مرکز رشد در حرکت ملکی خود، سیر صعود ملکوتی داشته باشد؟

پس قسمت سوم داستان را با هم می نویسیم که ..... ما عهد کردیم مرکز رشدی باشیم نه مجمع الجزایری خشک.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۷/۰۶
محمد صادق تراب زاده جهرمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">